بسم الله الرحمن الرحیم
چندی پیش که مقام معظم رهبری (حفظه الله) به تحول در علوم انسانی تاکید مجدد کردند موجی از مقالات و نوشته ها و حتی برنامه های تلوزیونی در این باره به راه افتاد. اما با گذشت زمان این موج اوج گرفته فرو نشست و این خواسته بنیادین و مهم رهبری بار دیگر تبدیل به اولویت دست چندم دانشگاهیان و حوزویان شد.البته هستند کسانی که همواره دغدغه علوم انسانی را داشته اند و دارند اما تعدادشان بسیار کمتر از آن است که باید باشد.
من هم نه محقق ام و نه دانش مند که بخواهم در حوزه علوم انسانی نظریه پردازی کنم. اما از روزی که کمی عمیق تردر رشته خودم مطالعه کردم و در آن ذره ای تناسب اسلامی و ایرانی ندیدم و از زمانی که آموختم که اگر قرار است به سعادتی دست یافت باید فرامین ولی فقیه را به گوش جان شنید؛ همواره دغدغه علوم انسانی و تحول در آن را داشته ام. نوشته ای که در ادامه می خوانید تنها نگاهی آسیب شناسانه به مبنای غلط علوم انسانی ترجمه ای موجود در کشور مان است، نگاهی کاملا شخصی و تنها مبتنی بر آنچه خود در سال های تحصیل دریافته ام.
انسان، واژه تحریف شده علوم انسانی
وفتی صحبت از علوم انسانی می شود بی شک منظور علمی ست که قرار است پیرامون "انسان" صحبت کند، نظریه ارائه دهد، آسیب شناسی نماید و برای بهتر زیستن او راهکار ارائه کند. لذا ناگزیر است که در گام نخست به تعریف انسان بپردازد زیرا تا مفهوم بنیادین یک علم روشن نباشد نمی تواند به شکلی عمیق مورد مطالعه و نقد قرار گیرد،پس تمام زیر شاخه های آن نیز به فراخور موضوع مورد مطالعه خود انسان را تعریف می کنند.
روانشناسی نیز به تبع سایر علوم انسانی به این امر می پردازد یعنی اگر قرار باشد یک دانشجوی روانشناسی نظریات آسیب شناسی روانی را به خوبی بفهمد و از آنها در درمان اختلالات روانی بهره ای بگیرد باید قبل از هر چیز بداند که آن نظریه "انسان " را چگونه تعریف کرده است،توانایی ها و ضعف هایش را در چه می داند،راه سعادت و شقاوتش را چگونه ترسیم میکند و چه اختیاراتی برای وی قائل است؛ آنگاه به مفهومی از شخصیت انسانی دست می یابد و بر اساس آن "انسان" بهنجار و نابهنجار را تعریف می نماید و سپس وارد مقوله ی آسیب ها و درمان آنها میشود، لذا همه ی مراحل اعم از پیشگیری و درمان در روانشناسی حتی نوع بالینی آن مبتنی بر تئوری های فلسفی از "انسان" است. فلسفه ای که موجودیت آن مادی و هویتش غیر الهی ست. فلسفه ای که اصولا هیچ ربطی به مفاهیم اسلامی و وحیانی ندارد.
برای مثال درمان های وجودی مانند انسان گرایی، واقعیت درمانی و معنا درمانی همگی بر تعاریف اومانیسمی استوار است و در نتیجه تمامی روش های آنها نیز بر خلاف ظاهر فریبنده و نویی که دارند_ مانند معنویت درمانی _ ترویج دهنده ی تفکر اومانیسم در ذهن درمانگر و درمانجو هستند و خوراکی جز مادی گرایی برای محصلین خود فراهم نمی کند.
پس اگر قرار است شاهد تحولی بنیادین در علوم انسانی باشیم باید ابتدا تعریف جامعی از "انسان" و نیازهای آن بر مبنای منابع اسلامی خود ارائه دهیم. منابعی که کم هم نیستند و در این سال ها فقط به جرم دینی بودن غیر علمی دانسته شده اند و بی توجه به آنان از کنارشان عبور شده است . شاید در بین این منابع بزرگترین ظلم در حق قرآن مجید و نهج البلاغه امیرالمونین (علیه السلام) شده، دو منبعی که در آنها بارها به تعریف "انسان" پرداخته شده است. تعاریفی که در جامعیت و خطا ناپذیری آنها _ برخلاف منابع تجربی خطا پذیر غربی _ شک نداریم .
از طرف دیگر آنچه در این سال ها کمبودش به شدت احساس شده است عالمان دینی ست که به استخراج این معارف بپردازند و دانشمندانی ست که از معارف موجود در قالب علوم جدید بهره بگیرند لذا امروزه نیازمند حوزویان دغدغه مند و دانشگاهیان متعهدی هستیم که مجدانه در مسیر تولید علم بومی اسلامی در حوزه علوم انسانی حرکت کنند و این معارف ارزشمند و دست نخورده را از انزوا به در آورند و جان تشنه جویندگان حقیقی علم در جهان را سیراب نمایند.
البته گاهی در این برهوت تلاش عالمان و دانشمندان وجود برخی از حضرات علما غنیمتی ست که نمی توان نعمت وجودشان را با چیزی مقایسه کرد و انصافا در همه زمینه ها تلاش نموده اند بابی بگشایند تا دیگران مسیر را بیابند و کار را به پیش ببرند اما گاهی شاگردان بسیار دورتر از استاد خود ایستاده اند و تنها نظاره گر کار استادند و نه ناصر مسیر آنها.
وقطعا یکی از این عالمان جان پرور حضرت آیه الله جوادی آملی (حفظه الله) هستند که به حق کلامشان به جان می نشیند.
اخیرا در کتابی از ایشان نظری جالب در مورد تعریف "انسان" از منظر قرآن و وحی خواندم، نظری که می تواند هادی اهل دیار علوم انسانی باشد، اگر بخواهند که هدایت شوند...
. ایشان در صفحه ی 37 کتاب "امام مهدی (عجل الله) موجود موعود" فرموده اند:
" بسیاری از اندیشوران انسان را در مقام تعریف به "حیوان ناطق" شناخته اند؛ اما تعریف انسان در فرهنگ قرآن بیانی متفاوت دارد: دیگران انسان را یا زنده ای شناخته اند که سخن می گوید یا موجود جانداری که کلیات را ادراک می کند؛ ولی قران انسان را"حی متاله" می شناسد و می شناساند نه حیوان ناطق.
در نگاه وحی،انسان آن موجود زنده ای ست که متالهانه به سر می برد و حیات و زندگی او در تالهش خلاصه می شود و تاله یعنی اینکه انسان در عقاید، اخلاق، فقه، حقوق و سایر شئون خود موحدانه بیندیشد و موحدانه عمل کند، پس شخص غیر متاله زنده نیست و از حقیقت انسانی بهره ای ندارد."